ماشین جلوی زیتون فروشی ایستاد. همه پیاده شدند. منم چون همه پیاده شدند، پیاده شدم. وسوسه ی همیشگی اومد سراغم, همون حسی که همه ی چیزهای خوشمزه رو برام جذاب میکنه و باعث میشه قولی رو که به خودم  بابت پول بیهوده خرج نکردن دادم, بشکنم. رفتم داخل و یک شیشه روغن زیتون بودار خریدم. وقتی سوار شدیم به راننده گفتم: این مغازه هه روغن زیتوناش خوبه؟ گفت باید به من میگفتی تا میگفتم از اون پشت برات بیاره.
یکدفعه یادم افتاد مدتهاست که لذت خریدن یه جنس اصل رو تجربه نکردم. همیشه یه جنس بهتری توی پستو وجود داره که در آوردنش نیاز به پول و پارتی داره. حتی همون وقت هم بازم دلت میلرزه که سرم کلاه نره؟ دیگه هیچوقت نمیتونیم اطمینان داشته باشیم که این چیزی که میخوریم همون اصل جنسه. حتی اگر از پای کندو هم عسل بخریم، بازهم هراس تقلبی بودنش توی دلمونه. جنسها تقلبی شدن یا اعتماد به همدیگه از بینمون رفته؟ هر چی هست اصلا حس خوبی نیست. امیدوارم یه روز یه چیزی بخرم که با تمام وجود به اصالتش اعتقاد باشم. اونروز شاید بتونم به دیدن یه آدم اصیل هم افتخار کنم.


نوشته شده در تاریخ ۲۲ اسفند ۱۳۹۰


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مادران ایران arvandplastic یاشل بک لینک و رپورتاژآگهی | برای پسر حضرت زهرا(سلام الله علیها) | Andrea بانک تم و قالب پاورپوینت رایگان Dawn